ابوالفضل صالحی



چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روی دکمه های پيانو .
صدای موسيقی فضای کوچيک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسيقی , موسيقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توی نت های موسيقی خلاصه می شد .
هيچ کس اونو نمی ديد .
همه , همه آدمايي که می اومدن و می رفتن
همه آدمايي که جفت جفت دور ميز ميشستن و با هم راز و نياز می کردن فقط براشون شنيدن يه موسيقی مهم بود .
از سکوت خوششون نميومد .
اونم می زد .
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .
چشمش بسته بود و می زد .
صدای موسيقی براش مثه يه دريا بود .
بدون انتها , وسيع و آروم .
يه لحظه چشاشو باز کرد و در اولين لحظه نگاهش با نگاه يه دختر تلاقی کرد .
يه دختر با يه مانتوی سفيد که درست روبروش کنار ميز نشسته بود .
تنها نبود . با يه پسر با موهای بلند و قد کشيده .
چشمای دختر عجيب تش داد . یه لحظه نت موسيقی از دستش پريد و يادش رفت چی داره می زنه .
چشماشو از نگاه دختر يد و کشيد روی دکمه های پيانو.


عشق بورزید وگرنه نابود خواهید شد انتخاب دیگری در میان نیست.(جی پی واسوانی)

فرشته گفت:میخواهی پرده ای از بهشت و جهنم را به تو نشان دهم؟

مرد با خوشحالی گفت: بله خیلی دوست دارم بدانم جهنم و بهشت چه شکلی هستند؟

فرشته او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛

در وسط اتاق ، یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف پر از خورش خوش طمع و لذیذ بود.

افرادی که دور آن نشسته بودند در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند.

چون دسته قاشق ها از بازوهایشان بلندتر بود ، نمیتوانستند قاشق را در دهان خود فرو ببرند و غذا بخورند.

در نتیجه بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.

فرشته گفت:جهنم را دیدی و اما بهشت، اورا به اتاق بعدی برد و در را باز کرد.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی شماره یک اراک بیزیم دکان مجتمع بین المللی نوجوانان روشن فکر ایران Best friends vistagraphik کالج فایل حوزه علمیه امام صادق قیدار آموزش مقالات جدید سلامت مادر و نوزاد و سیسمونی ravanshenasi02